جدول جو
جدول جو

معنی تنگ ماندن - جستجوی لغت در جدول جو

تنگ ماندن(اَ یِ کَ دَ)
تنگ اندرماندن. گرفتار شدن. در سختی و مضیقه گیر کردن. راه فرار و نجات مسدودماندن. در سختی و فشار و بی چیزی ماندن:
شکیبایی و تنگ مانده به دام
به از ناشکیبا رسیدن به کام.
ابوشکور.
و بهر طریقی کار بر لشکر شریک سخت کردندتا لشکر به تنگ اندر ماندند و گرسنه شدند. (تاریخ بخارا ص 75)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ نَ / نِ اَ کَ دَ)
منفرد ماندن. جدا از دیگران ماندن. شذوذ. بی همراه شدن:
چو تنها بماند آن شه پرخرد
بترسیدکز لشکرش بد رسد.
فردوسی.
رجوع به تنهاو دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ چَ دَ)
کنایه از محروم ماندن. (آنندراج). خالی شدن. خالی ماندن. عاری گشتن:
هست ز مغز آن سرت ای منگله
همچو زوش مانده تهی کشکله.
رودکی.
میان جوان را نبد آگهی
بماند از هنر دست رستم تهی.
فردوسی.
چو شد گردش روز هرمز بپای
تهی ماند آن تخت فرخنده جای.
فردوسی.
زآنکه زینها خود تهی ماند بهشت
ور به تنگی هست همچون چشم میم.
ناصرخسرو.
بدانست خضر از سر آگهی
که اسکندر از چشم ماندتهی.
نظامی (از آنندراج).
، خالی کردن. خلوت کردن:
سپهبد ز مردم تهی ماند جای
فرستاده برجست خندان بپای.
اسدی.
رجوع به تهی و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی از دهستان ریز است که در بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع است و 2280 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
معطل ماندن بیچاره شدن: من حرفی ندارم این پول را بتو بدهم اما خودم لنگ میمانم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنگ ماندن
تصویر لنگ ماندن
((لَ. دَ))
معطل ماندن، بیچاره شدن
فرهنگ فارسی معین
جمع کردن، بستن
فرهنگ گویش مازندرانی